چند سال پیش عده ای بودیم، خام و تازه کار که خیال ها در سر داشتیم ( من و امثال من در دانشگاه). ناخودآگاه دغدغه فرهنگ و اجتماع داشتیم و ناخودآگاه وارد وادی فرهنگ شدیم. هر چه جلوتر رفتیم و تصویرسازی های رسانه ها (داخلی و خارجی) و مسئولین کنار رفت، عمق فاجعه بیشتر رخ می نمود!

کم کم فهمیدیم که نطق آقایون شعار هست و پشتش عملی نیست اما ما هم چنان مصر بودیم که تغییر ایجاد کنیم و هستیم البته. هر چه جلوتر رفتیم نقص ها و ناکارآمدی ها در سازمان ها و ساختارها بیشتر نمایان شد.

ته تهش، کار به جای باریک رسید. کار به جایی رسید که به دلایل (امنیتی) باید صریح نبود و غیر مستقیم حرف ها و واقعیت ها را گفت.

امشب با یکی از همراهان در این مسیر صحبت می کردم. همه ی امثال ما زخم خورده های یک سری حرف های بی پشتوانه و شعاری هستیم. تفاوت ما با سایرین (فعالین فرهنگی یا مردم) این است که آنها واقعیات را تصور می کنند ولی ما واقعیت را چشیدیم.

همه ی دوستان و اشنایان دانشگاهی که در عرصه حاضرند، متفق اند که اصل انقلاب به جاست اما نیازمند انقلابی در انقلاب هستیم. انقلابی (دگرگونی) که از جنس انقلاب ۵۷ نیست بلکه انقلابی خاموش...