بهانه هایی برای نوشتن

تعریف و تمجید استاد

سال اول دوم دبیرستان بودم که اخرای کلاس زبان رفتنم بود، سطح کلاس بالا بود و تعداد نفرات کم. یه ترم تنها من بودم که قبول شدم و مابقی همه رد شدن. ترم بعد تشکیل نشد کلاس، ولی کلاس قبلی برای بچه هایی که رد شده بودن تشکیل شد که من نرفتم. دلیلش هم این بود که اون روزا از خدام بود به هر دلیل تعطیل شه، اخه چندین سال بود که آرامش و آسایش رو ازم گرفته بود. از یه طرف باید میرفتی مدرسه از اون طرف، خرد و خسته میرفتی زبان، درس های خودت هم یه طرف.

اون ترمی که کلاس من تشکیل نشد، بچه های رد شده نقل کردند که استاد منو مثال زده که باید مثل من بود و منو به دیکشنری تشبیه کرده بود.

ترم بعد که بچه ها اومدن بالا و دوباره کلاس تشکیل شد، رفتم ولی افت خیلی محسوسی داشتم درست مثل ورزشکاری که بعد از یک دوره مصدومیت فرم هیکلش رو از دست داده و دیگه اون ورزشکار سابق نیست.


۰۹ اسفند ۹۸ ، ۲۳:۴۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فرید

سالروز اعزام به جزیره

پارسال هم چنین روزی بار و بنه رو جمع کردیم و با کیف بزرگ و سنگین و دو تا پتو رفتیم برای تقسیم، گروه گروه اسم خوندن و تقسیم شدیم اما هنوز معلوم نیست کجا افتادیم، مثل همین روزا هم بارونی بود و وقتی مسئول ما لیست رو میخوند برای حضور غیاب بارون نم نمی میزد.

جای همه نبود تو دو تا اتوبوسی که برای ما آماده کرده بودن و یه عده ای که عموما متاهل بودن فرستادن مرخصی و ما عازم جاده شدیم. ظهر ناهار تن ماهی خوردیم و اخرای شب رسیدیم بندرلنگه پادگان، اونجا هم بعد از تفتیش رفتیم آسایشگاه تا فردا صبح که عازم اسکله شدیم. زمانی که سوار شناور نشده بودم طنفهمیدم که سر و کارم به جزیره افتاده. اما اون روزا ایمان قوی ای داشتم که هر چه خدا بخواد همون میشه و اصلا حرف ها و نقل قول های بچه ها اثری روم نداشت و حتی حین آموزشی که همه استرس و هول و ولای تقسیم شدن داشتن من به اندازه سرسوزنی تو فکرش نبودم. این ایمان قوی ادامه داشت تا رفتن به جزیره و بعد هم افتادن در یگان پدافند و بعد قبضه ۱۰، اما شب اول که رفتم قبضه، ایمانم پودر شد و شروع کردم به اعتراض که خدایا جا از این بدتر نبود؟

فردا صبح نیم ساعت پیاده روی کردم برای اینکه شاید تونستم کاری کنم ولی نشد و بعد ها هم نشد و تا آخر خدمت همون جا بودم و چه چالش ها که با اون دست و پنجه نرم نکردم تو این قبضه.

بعد ها فهمیدم که از لحاظ هایی ضعیف بودم و توفیق اجباری مواجهه با این چالش ها موجب قوی تر شدن من شد و اعتراضم رو پس گرفتم از خدا. البته ناگفته نماند گاه و بی گاه هم از بی خوابی و گرما و دردسر ها طاقتم طاق میشد شکایت میکردم که خدایا این چه بساطی بود برای ما درست کردی.


۰۸ اسفند ۹۸ ، ۰۳:۳۸ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
فرید

یاد دوران سربازی بخیر

یادش بخیر

اون همه چالش و دردسر چه زود گذشت و تموم شد

بی خوابی

هوای آشغال شرجی حزیره

سر و کله زدن با سربازایی که حرف راستشون اسم و فامیلشون بود

سر و کله زدن با دیکتاتوری های فرماندهان نظامی

فکر و خیال کار و بار بعد از سربازی

زیرآبی رفتن و پیراهن در آوردن یواشکی سر پست

ترک پست ها

پست دادن تو شب و روز های بارونی

منظره های زیبای رعد و برق روی خلیج فارس که میخ کوبت میکرد

کاملا آبکش شدن فقط برای ۱۰ دقیقه پیاده رفتن

خیس عرق شدن برای یه دست شویی ناقابل رفتن تو گرمای روز

چقدر دلم تنگ شده برای اون روزا 

فقط ۳ ماه گذشته از پایان خدمت اما آه و ناله های حین خدمت از دست خدمت کجا و دلتنگی الان کجا! چه تناقض عجیبی.

شیرین تر از همه دوران آموزشی بود، اونم تو سرمای عجیب و غریب زمستون شیراز، پادگان احمد بن موسی. میدان صبح گاه، کلاس ها و...  هر چه به ذهنم میرسه اول و آخر سرما هست و همه چیز با سرما عجین شده بود. عجیب بود چون ۴ سالِ قبل از سربازی رو شیراز بودم و چنین زمستونی ندیده بودم.

خلاصه یادت بخیر، هر چه بودی و هر طور بودی الان خاطره ای بیش نیستی...

۰۸ اسفند ۹۸ ، ۰۳:۰۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فرید

اولین تجربه موفق بازار بورس

مدت رکود سرمایه: 2 هفته

میزان سرمایه: ۷۰ هزار تومان

بازدهی خالص: بیش از ۴۵ درصد

سود خالص: بیش از ۳۲ هزار تومان


سهم همچنان در حال رشد بود ولی ...


به امید تجربه های موفق بعدی

۲۱ بهمن ۹۸ ، ۱۰:۴۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فرید

موفقیت و رضایت

سرمایه ما عمرمون هست. برای این که درست و به جا اونو سرمایه گذاری کنیم بیاید اول کمی خودشناسی رو پیگیری کنیم تا بعد با اطمینان و سرعت چه بیشتر در مسیری که انتخاب می کنیم، گام بر داریم.
هم موفقیت و هم رضایت ما تا حد زیادی به تناسب بین روحیات و مسیری که انتخاب کرده ایم، بستگی داره.

۱۳ بهمن ۹۸ ، ۰۷:۲۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
فرید

گذشته من بخشی از وجود من

گذشته من بخشی از وجود و هویت من هست و من نباید اونو طرد کنم. معنای رشد همین هست و یک پله بالاتر رفتن به معنای انکار و طرد پله های پایین تر نیست.


پذیرش و قبول گذشته، حس بهتری بهم میده تا طرد کردن اون. وقتی گذشته خودم رو طرد می کنم از خودم بیزار میشم. پس گذشته خودم رو هر چه هست می پذیرم و در کنار خودم نگه میدارم.

۱۱ بهمن ۹۸ ، ۱۸:۱۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
فرید

منم سهام دارم

در حال حاضر منم سهام دارم عین تو فیلم ها، درسته تعدادش کمه ولی خب دیگه ...

سه شنبه عرضه اولیه ذوب روی اصفهان بود تو فرابورس و چهارشنبه آینده هم عرضه اولیه کلر پارس هست اگه اشتباه نکنم.


۱۰ بهمن ۹۸ ، ۲۱:۵۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
فرید

با حال و بی حال

وقتی سر حالم، دوست دارم چیزای جدید یاد بگیرم وقتی بی حالم از زندگی هم بیزارم....

۱۰ بهمن ۹۸ ، ۲۱:۵۴ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
فرید

مولای مقتدر و مظلومم

علی جان، مولای مقتدر و مظلومم، جز تو کیست که هم مقتدر باشد و هم مظلوم.

لحظه ای از زندگی ات در ذهنم مجسم نمی شود مگر این که ظلمی بر تو تحمیل شده و وقتی در اقیانوس بیکران وجودت سیر میکنم چیزی جز این بیت شهریار قانع و راضی ام نمی کند.


دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین ، به علی شناختم من به خدا قسم خدا را.


امیدوارم ولایت مداری را از همسر مولا علی، فاطمه زهرا سلام الله علیه یاد بگیرم و خود مولا تو این راه دستمو بگیره.

محبت مولای متقیان و مومنان تنها و بزرگ ترین و با ارزش ترین دارایی زندگی ام هست که ان شا الله با هیچ محبت دیگه ای جایگزین نخواهد شد که اصلا جایگزینی ندارد.



۰۹ بهمن ۹۸ ، ۱۵:۵۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
فرید

طعم بازاری شدن

همزمان با عرضه اولیه ذوب روی اصفهان منم وارد بازار شدم. با سرمایه ۱۴۱ هزار تومن و ۱۰۰ تا سهام فروی خریدم. میدونم که راه درازی تا چشیدن طعم بازار در پیش دارم. میگن سیاست پدر و مادر نداره، اما اگر نظر منو بخوای این بازاره که پدر و مادر نداره و هر روز یه ساز میزنه که معلوم نمیشه با کدوم سازش باید برقصیم! 

اقتصاد و بازار جز جدا نشدنی زندگی ما هست و سواد مالی هم مثل سواد خواندن و نوشتن و سواد رسانه ای واجب و لازمه.

جنس بی سوادی غالب امروز، از جنس بی سوادی مالی و بی سوادی رسانه ای هست.

۰۸ بهمن ۹۸ ، ۰۱:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فرید