زمستون شده بود. هوا سرد بود.
مش‌قربون تلفنشو برداشت و با پسرش تماس گرفت: سلام پسرم! خوبی بابا، عروس گلم چه طوره؟
پسر با احترام گفت: به مرحمت و دعای شما، خوبیم بابا جون!
مش قربون گفت مراقب قلبهاتون باشین. لحاف عشق رو خودتون بکشین که قلبهاتون سرما نخورن.
پسر با اشتیاق به سخنان پدر گوش می‌داد و همسر اون هم سرشو به گوشی چسبونده بود تا از شیرینی کلام مش‌قربون یه چیزی گیرش بیاد.
مش قربون کمی از وضع زندگی اونا پرسید و بعد گفت: بابا! این که بارون میاد منو یاد نکته‌ای انداخت، اگه بخواین بهتون بگم؟
عروس که حواسش نبود با شوق فریاد زد: بگین باباجون!
مش قربون خندید و گفت: چه خوب توام می‌شنوی شیطون! باشه برا هر دوتاتون میگم:
افراد پا به سن گذاشته ای مثل من که سردی و گرمی روزگارو چشیدن، قبل از این که بارون بباره، سری به پشت بوم می‌زنن. با جارو کردن خس و خاشاک، مسیر آبو باز می‌کنن و درزای پشت بومو می‌بندن، تا نکنه از این درزا آب نفوذ کنه و زندگیو خیس کنه. ما هم باید مراقب باشیم. باید قبل از این که هوای زندگی پاییزی و زمستونی بشه حواسمونو جمع کنیم که مبادا از درزای عاطفی، آب مهر غریبه‌ای وارد دل یکی از همسرا بشه.
خس و خاشاکای مسیر عشق تونو، صبح به صبح، جارو کنین، آشغالای ناسازگاریو شب به شب بریزین توکیسه‌ی سازش و درزای تفاهمو با قیر بخشش و گذشت پرکنین. نذارین قطرات کدورت به تدریج از این سوراخای اختلاف وارد خونه قلبتون بشن، وگرنه زندگیتونو ویرون می‌کنن.
هنوز عروس و داماد جوان با اشتیاق به حرفای پدر گوش می‌دادن که پدر گفت: پر حرفی کردم بچه ها! کاری ندارین و خدا حافظی کرد.
پدر رفت، اما حرفاش در قاب لحظه‌های زندگی این دو جوان خوش نشست.