سال اول دوم دبیرستان بودم که اخرای کلاس زبان رفتنم بود، سطح کلاس بالا بود و تعداد نفرات کم. یه ترم تنها من بودم که قبول شدم و مابقی همه رد شدن. ترم بعد تشکیل نشد کلاس، ولی کلاس قبلی برای بچه هایی که رد شده بودن تشکیل شد که من نرفتم. دلیلش هم این بود که اون روزا از خدام بود به هر دلیل تعطیل شه، اخه چندین سال بود که آرامش و آسایش رو ازم گرفته بود. از یه طرف باید میرفتی مدرسه از اون طرف، خرد و خسته میرفتی زبان، درس های خودت هم یه طرف.
اون ترمی که کلاس من تشکیل نشد، بچه های رد شده نقل کردند که استاد منو مثال زده که باید مثل من بود و منو به دیکشنری تشبیه کرده بود.
ترم بعد که بچه ها اومدن بالا و دوباره کلاس تشکیل شد، رفتم ولی افت خیلی محسوسی داشتم درست مثل ورزشکاری که بعد از یک دوره مصدومیت فرم هیکلش رو از دست داده و دیگه اون ورزشکار سابق نیست.