نوشته های شما در وبلاگ هایتان، این تصور را برای من ایجاد می کند که ساده ترین و اولیه ترین نیاز ها کف زمین مانده اند و تامین نشده اند. آن چه که بیش از همه عیان است، مشکلات معیشتی و سختی گذران زندگی است. شاید به شخصه با خیلی از تنگنا ها و کمبود ها سازگارم و دم نمی زنم اما نمی توان انتظار داشت، همه با این شرایط زندگی کنند و با آن کنار بیایند.

شاید آنچه بیش از همه اثر گذار است، تلقین اجتماعی است که بار مشکلات را سنگین تر و احساس خستگی و ناامیدی و درد را بیش تر و پر رنگ تر کرده است، به گونه ای که حتی کسانی که با مشکلات معیشتی هم رو به رو نیستند، احساس تاریکی و ناامیدی و بن بست کنند و نشاط و شادابی شخصی نداشته باشند.
حقیقتا خودم هم حال و حصله باز کردن علمی بحث رو ندارم و فقط به طور خلاصه می گم که احساس وجود یک چیز بسیار مهم تر از وجود خود آن است.

به قول آن مجری صدا و سیما، احساسی که ما از فساد می کنیم، بیش تر از خود فساد است... مهم تر از وجود پدر، احساس وجود پدر و احساس پدر داشتن است. مهم تر از وجود خدا، احساس حضور خداست و قص علی هذا.

خلاصه کلام این که پیش نیاز رشد فرهنگی، ثبات است، ثبات روانی یا همان امنیت روانی، همان طور که لازمه ی رشد صنعتی و فیزیکی، ثبات امنیتی و امنیت جانی است و کشوری که در حال جنگ است، چگونه از او انتظار رشد باید داشت؟