شاید چهار سال پیش که اول مسیر بودم و پیش خودم تصوراتی داشتم، هیچ وقت چنین روزی رو نمی دیدم که دانایی و دانش من به جای این که حلال مشکلات و مسائل باشه، عامل درد و رنج و خون دل خوردنم بشه.

پیش خودم تصور میکردم دلیل مشکلات و حل نشدنون، ندانستن و دانش نداشتن هست، یعنی میخوان مشکلات حل شه اما نمیدونن چطور (ای کاش این طور بود). پس محکم به مشاهده، مطالعه و تفکر پرداختم تا بدونم و بتونم در عمل گامی بردارم.

اما امروز واقعیت اینه که کسانی که در مسئولیت ها هستن، نگاه مسئولانه به جایگاهشون ندارن بلکه نگاه نوندونی به جایگاهشون دارن، آب باریکه ای است (به قول معروف) برای گذران زندگی و ما بقی را هم دنبال کسب و کار های دوم و سوم هستن.

این شد که هر چی بیشتر فهمیدم و دونستم، درد شد و باری شد مضاف که باید به دوش بکشم...