جالبه این که آدمی تا منفعتی در کار نباشه حاضر به انجام کاری نیست


حالا وقتی این منافع دو طرفه بشه یعنی دو طرف از یک مسئله منتفع بشن یک کسب و کار شکل می گیره


به عادت جزء نگری و کلان نگری دوست دارم تعمیمش بدم به سایر موارد اما از اون جا که عادت بدیه ترجیح میدم این کارو نکنم، آخه همه چیز که یک قانون کلان بر اون حاکم نیست.


این تجربه بهم میگه اگه می خوای کاری رو با جون و دل انجام بدی و به زور اونو انجام ندی منافعی برای خودت تعریف کن. این باعث میشه دل به کار بدی.

حالا اگر میخوای مخاطبی هم داشته باشی و کسب و کار بشه واسه اونم منافعی تعریف کن. این جوری هم تو دل به کار میدی هم مخاطب حاضره با تو همراه بشه.