بهانه هایی برای نوشتن

۴۸ مطلب با موضوع «حس خوب» ثبت شده است

ببخشید: کجا می تونم خانواده گیر بیارم؟

خانواده همان خانه است که به جای حفظ ما از سرما و گرما، ما را از طوفان های روحی و آسیب های روانی، حفظ می کنه. اما سوال اینه که کجا میشه خانواده گیر آورد؟

خانواده جایی است که راحت و آسوده بدون فکر کردن به طوفان سهمگین بیرون می توان گرمای محبت و آرامش رو تجربه کرد و با آرامش به رشد و پیش رفت، فکر کرد و برای آن گام برداشت...

خانواده بسازید همان طور که خانه می سازید اگر خواهان حفظ خود از بلاهای روحی و روانی هستید

۲۴ خرداد ۹۷ ، ۱۸:۱۹ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
فرید

فقیر وارد شدم، ثروت مند خارجم کن

به مناسبت احتمالا اخرین روز ماه پربرکت رمضان، چند کلامی با خدا:

خدایا، بهتر از همه و بهتر از خودم، از فقر و نداری ام، مطلع هستی و خودم هم به آن، معترفم. اما انتظار دارم به هزار و یک وعده ی صادقی که به ما داده ای، از استجابت دعا گرفته (ادعونی استجب لکم) تا این که « من نزد گمان بنده ی خویشم»، درخواست مرا بپذیری و فقیر و دست خالی از مهمانی ات، خارج نکنی...

خیلی طول کشید تا فقر و ناتوانی ام را درک کنم و هم چنین غنا و دارایی و توان مندی تو را... اما در اخرین روز پهن بودن سفره ی مهمانی ات، مهم ترین خواسته ام این است که فقر ما را به غنای خودت وصل کنی و مرا همان گونه که فقیر و ندار، وارد شدم، خارج نکنی.

پ.ن: فقر و غنا و نداری و دارایی در تصور هر شخص، متفاوت است و شما با همان تصور خودتان معنا کنید...

۲۴ خرداد ۹۷ ، ۰۵:۴۸ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فرید

چند کلامی حرف دل (۳)

مشاهده، مطالعه، تفکر و مشورت رو بسیار دوست دارم اما از بس که وقتم را با این کارها پر می کنم و مشغول جست و جو در موضوعات مختلف می شوم، در نهایت احساس اشباع می کنم، احساس سیری و دل زدگی...

خوندن نوشته های چند کلامی حرف دل که این سومین نوشته از مجموعه است، دوباره اون حس رضایت رو در من ایجاد می کنه و از این حس لذت می برم. قبلا هم سابقه نوشتن داشتم و متن های خودم رو خوندم! اما این بار تفاوت اساسی داره.
این بار آنچه نوشته ام با آنچه چشیده ام، یکی است و احساس یگانگی و وحدت نوشته و احساس و تجربه، احساس بسیار لذت بخش تر و شیرین تری است. حتی نسبت به زمانی که نوشته ای به دلت می نشیند و آن را بازنشر میکنی ولی این احساس وحدت و یگانگی و شیرینیش رو تجربه نخواهی کرد.

وقتی به این سبک می نویسم، احساس می کنم خودم هستم و ما بقی نوشته های خودم رو هر چند منطقی و ادراک خودم باشن اما نسبت به اونا احساس بیگانگی می کنم!!! واقعا چرا؟

۲۲ خرداد ۹۷ ، ۱۹:۲۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فرید

چند کلامی حرف دل (۲)

بیستمین نوشته رو می نویسم و پایان جمله رو نقطه نمیذارم چون هنوز اول راهیم

چند سالی از  شروع بمباران های بی رحمانه ابهامات می گذرد و هر چند اوایل، به معنای واقعی کلمه، نابود شدم اما کم کم عادت کردم و یاد گرفتم که زندگی، زین پس یعنی دست و پنجه نرم کردن با چالش ها. همه ی مشکلات و معضلات و یا هر عنوان دیگه ای مثل مسائل، فقط چالش هستند که چاره ای جز دست و پنجه نرم کردن با آنها نداری. حتی اگر تو دست از سرش برداری،‌او ول کن نیست.

کم کم یاد گرفتم که از چالش نترسم و نباید ترسید و اصلا ترس نداره، چون آخرش یا به مطلوب میرسی یا نه و این ترس نداره. کم کم یاد گرفتم که برای تغییر اوضاع، باید به استقبال تحول رفت و با آغوش گرم از تحول پذیرایی کرد و هم پای تحولات پیش رفت. کم کم یاد گرفتم، نق زدن دردی رو درمون نمی کنه و باید به دنبال حل مسئله و راه حل و راه کار بود. کم کم تنهایی رو بیش تر احساس کردم چون نمی تونستم و نمی خواستم مثل دیگران نسبت به مسائل زندگی خودم و دیگران و جامعه و بشریت بی تفاوت و بی احساس باشم. کم کم مثل بچه های کار یاد گرفتم که باید روی پای خودم بایستم و تنهایی طی مسیر کنم.

کم کم زمین خوردن ها برایم کم درد تر و عادی تر شد و محکم تر و شجاع تر شدم. در همان حال که لحظه ها را مشغول دست و پنجه نرم کردن با مسائل و مشکلات بودم، نفهمیدم کی بزرگ شدم و کی زمان از مقابلم گذر کرد که ندیدمش...

حس غریبانه و در عین حال شیرینی است. در لا به لای همین فراز و نشیب ها و در میان دنیای پر پیچ و خم اندیشه، دوستی یافتم که دیگران نامش را خدا می نهند. من خدای خودم و رفیق و هم نشین خودم را در دنیای خودم یافتم، برعکس عموم مردم که خدا را از میان کتاب های دینی و مذهبی می یابند.

ارزشمند ترین و بهترین یافته ی من در ازای عمری که داده ام، «خدایم» بوده است و از خدایم، آرامش، اعتماد و اطمینان کسب کرده ام که توشه ی ادامه ی سفر و ماجراجویی من خواهد بود.

۲۲ خرداد ۹۷ ، ۱۸:۵۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فرید

چند کلامی حرف دل

از مطالعه و فکر کردن خسته شدم، دو کلامی حرف دل دارم...

اول این که چرا ما نسبت به مسائل زندگی مون بی توجه هستیم... تمام مسئله هایی که تحت عنوان مشکل مطرح میشن، مسئله های زندگی ما هم هستند. مسائل بین زن و شوهر، مسائل مالی و اقتصادی، مسائل اجتماعی چون حضور فرزند در جامعه و تربیت فرزند، معضلات و مسائل فضای نامحسوس(مجازی) در زندگی که شاید خودمون هم دچارش باشیم و هزاران سوال و ابهامی که هر کدام یک مسئله است برای در نهایت یک زندگی بهتر و کم نقص تر و رضایت بیش تر.
سوال اساسیم اینه که چرا به درد های خودمون فکر نمی کنیم، چرا به دنبال راه حل و راه کار نیستیم؟ حتی اگر موفق نشیم و به جایی نرسیم... ابن موضوع برای من هم درد بزرگی هست و هم جای سوال و تعجب بزرگی، که چرا؟ واقعا چرا؟ زندگی مون رو که صرف مسائل زندگی نمی کنیم، پس چیکار می کنیم؟

۲۲ خرداد ۹۷ ، ۱۸:۲۶ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فرید

فضای صفر و یکی عقل و انسان احساسی

فضای منطق و عقل، فضای صفر و یکی است، خشک، سرد و بی روح.
تنفس در فضای عقل به مدت طولانی، احتمالا منجر به خفگی و تنگی نفس قلب خواهد شد.

زیستن در فضای عقل، زندگی مکانیکی و بی روحی خلق خواهد کرد، بدون نشاط و بدون شور و حرارت و هیجان.
هر چند نتایج و یافته های عقلی، خود شور آفرینند، اما کافی نیستند و خیلی زود مجدد خلا شور و هیجان و حرارت قلبی را احساس خواهی کرد.

تعادل، کلید قفل گشاست...

۱۴ خرداد ۹۷ ، ۱۳:۴۳ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
فرید

احساس مبهمی دارم...

احساس مبهمی دارم، احساسی که برام آشنا نیست و نمی دونم دلیلش چیه و نتیجش چی میشه...

شناخت احساسات و مدیریت اون ها برای ساختن زندگی مطلوب بسیار مهم و حیاتی است. در روان شناسی بهش میگن هوش هیجانی یا همون ای کیو.

داشتن یه حس مبهم برای من یعنی اضافه شدن یه حس جدید. جالب و هیجان انگیز هست، مثل جعبه ی در بسته ای میمونه که کنجکاوی بدونی چی داخلش هست.

یکی از مهارت هایی که همه به عنوان انسان بهش نیازمندیم مهارت ارتباط با احساس یا تعامل با احساس هست.
احساس رو درک کنیم و بفهمیم، ریشه و علتشو بشناسیم و اثرات و تاثیراتشو بشناسیم تا در نهایت اون رو در راستای زندگی ای که می خواهیم بسازیم، هدایت و مدیریت کنیم.

اگه علاقه مند بودید موضوعات هوش هیجانی، تخلیه هیجانی و مباحث مربوط به واژه احساس رو جست و جو کنید.

۰۷ خرداد ۹۷ ، ۱۵:۴۳ ۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
فرید

شخصیت کاری خوبی از خودم نساختم

امروز برای حضور و ورود به یک مجموعه یک قرار ملاقات داشتم. نمیشه گفت مصاحبه اما تقریبا مصاحبه ای داشتم.
قبل از این که ادامه ی داستان رو پی بگیرید لطفا نوشته ی کوتاه «چگونه یک جایگاه شغلی را بدست آوریم؟» را مطالعه کنید تا منظورم رو متوجه بشید.

چهره و شخصیت کاری خوبی از خودم نساختم. با چالش هایی که پیش پام گذاشتن خوب تا نکردم. به عبارت دیگه خودم رو اثبات نکردم. هر چند اگر فرض کنیم من نسبت به خود شخص ارزیابی کننده، اطلاعات و سواد بیش تر و گسترده تری هم داشته باشم اما بازم ملاک مهارت فرد هست یعنی چگونگی انجام کار، کیفیت انجام کار، سرعت انجام کار.

حتی اگر مدرک دکترا داشته باشید و سابقه آنچنانی، باز هم ملاک توان شما در انجام با کیفیت و سریع کار هست یعنی مهارت ملاک است. اصلا همه ی درس خواندن و مطالعه کردن برای این هست که در نهایت کیفیت کار ما و مهارت ما افزایش پیدا کند و حرفه ای تر و ماهر تر شویم.

این همان نکته ای است که اکثریت جامعه ما توقع دارند به واسطه مدرک و بدون این که مهارت و توانایی انجام کاری رو داشته باشند، صاحب شغل با درآمد مطلوب باشند. اما بهتره از خودمون سوال کنیم که در ازای کدامین هنر و مهارت و توانایی ما باید به ما پول پرداخت کنند.

برگردیم به داستان خودم، گمان نمی کنم از این ملاقات نتیجه مطلوب بدست آید اما فردا همه چیز مشخص میشه.

۰۵ خرداد ۹۷ ، ۱۵:۰۰ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
فرید